عسلعسل، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دنیای من ‏‏عسل

تاسوعا و سرماخوردن عسل

تاسوعای امسال برام خیلی سخت گذشت.چون عسل بدجوری مریض شد و ازعصرتاسوعا تب کرد.مجبورشدیم شب ببریمش دکتر.و چون همه خیابونا بعلت دسته های عزاداری بسته بودن کلی طول کشید تارسیدیم  کلینیک.چندتا دارو داد دکتر و یه آمپول دادگفت اگه حالش بدترشد آمپولم بزنین.روزعاشوراهم سپری شد و چون حالش خوب نبود نتونستم اونطوری که دلم میخواست لباس عزاداری تنش بکنم.ظهرعاشورا هم سوار اسب شد ولی چون بی تابی میکرد زود پیاده ش کردیم.ولی فردای عاشورا حالش بدتر شد وشب هرکاری کردم تبش قطع نشد.با نگرانی بردیمش دکتر و اون آمپول رو زدیم که خدا رو شکر حالش کمی بهتر شد.فردای اونروزم ناهاررفتیم خونه مادربزرگم وعسل اونجام کلی شیطونی کردوبازی با بچه ها کلی حال و هواشو عوض کرد...
16 آبان 1393

اولین محرم عسل

اینم از عکس اولین محرمی که عسل هم بود. عاشورای ۹۲  هواسرد بود برا همین عسل رو توی ماشین نگه داشته بودم.هواکه گرم شد و آوردمش بیرون ، موقع اذان بود و یهو ازهمه  دسته های عزاداری صدای اذان اومد.خیلی خوشحال شدم که عسل اولین ظهر عاشورا رو تجربه کرد اونم بااون صدای دلنشین اذان...     ...
12 آبان 1393

سه تا یک

امروز یکشنبه یازدهم آبان هزاروسیصدونودوسه هستش و دخترگل من یک سال و یک ماه و یک روز سن داره امروز.فرداهم تاسوعاست. عسل هم چندتاکلمه جدیدیاد گرفته. لالا : موقعی که خوابش میاد پوف پوف : یعنی آب میخوام.البته برای چایی و غذا هم بکارمیبره. بشرطی که جلو چشمش باشه. جز : بخاری و سماور ...چون بهش گفتم دست نزنه.تامیبینه میگه جز یه صدای خاصی هم درمیاره که یعنی برام موسیقی پخش کن برقصم.تاصدای یه چیزی میادشروع میکنه به رقصیدن ...
11 آبان 1393

اسباب بازی به سبک عسل

امروز رفتیم دیدن خاله م که از مشهدبرگشته بود.عصرهم برگشتیم خونه مامان من.عسل هم مثل همیشه ذوق زده شده بود و به همه اتاقها سرک میکشید.اول رفت توی کمد میز تحریر خاله ش نشست.بعدشم رفت سراغ سبد و خواست بشینه توش.کلی با اون سرگرم شد.خلاصه اینم یه اسباب بازی جدید به سبک عسل ... ...
1 آبان 1393
1